نویسنده : علي قاسمي
تاریخ : یک شنبه 13 فروردين 1391
|
علي يعقوبي کيست؟ فريب ها و ادعاها! (۱)
اين روزها حرف و حديث هايي از يک شخص مدعي با ادعاهايي خاص شنيده مي شود به نام علي يعقوبي . شخص کم سوادي که افرادي را حتي از بين تحصيل کرده هاي حوزه و دانشگاه و نيز از مسئولين کشور ، به خود جذب نموده است.
امروز فايلي دو ساعته از صحبت هاي وي به دستم رسيد که با گوش کردن آن بد جوري ...
اين روزها حرف و حديث هايي از يک شخص مدعي با ادعاهايي خاص شنيده مي شود به نام علي يعقوبي . شخص کم سوادي که افرادي را حتي از بين تحصيل کرده هاي حوزه و دانشگاه و نيز از مسئولين کشور ، به خود جذب نموده است.
امروز فايلي دو ساعته از صحبت هاي وي به دستم رسيد که با گوش کردن آن بد جوري به هم ريختم . از سلسله مغالطاتي که در سخنانش دارد و ظاهر زيبايي که بدان مي بخشد و هر شخص کم اطلاعي با شنيدنش مجذوبش مي شود!
لذا بر آن شدم تا نقدي بر انديشه هاي باطل وي بنويسم اما خوشبختانه ديدم عزيزي به نام آقاي حجامي اين شخص ساده لوح و نادان را ، زيبا ، مستدل و گويا ، شسته و به کناري گذاشته است. انديشه هاي در لفافه اش را برهنه در برابر مخاطب قرار داده تا با فريب ها و ادعاهاي مضحکش آشنا شده و خود نيز براي ديگران روشنگري نمايند.
براي اين که هدف خودم تامين شده باشد و نيز براي کمک به انتشار اين نقد ، آن را در سه قسمت در سايت قرار مي دهيم تا مورد استفاده شما عزيزان قرار گيرد.
انديشه زلال مهدويت در طول تاريخ همواره با آسيبهاي مختلفي مواجه بوده است. از يک سو عدهاي با معرفي خود به عنوان مهدي و يا نائب و باب دسترسي به آن حضرت و يا به عنوان کسي که مورد عنايت امام زمان بوده و پرتوي از لطف آن حضرت در وي تجلي نموده است و با استفاده از احساسات مردم، تلاش کردند به مطامع خود دست يابند و از سويي ديگر عدهاي از روي غفلت و يا به عمد و با هدف جلب قلوب دوستداران امام مهدي به سوي خود و قرار گرفتن در کانون توجه آنها، با بزرگ نمايي بعضي از آموزههاي مهدويت، ناهنجاريهايي را در رفتار شيعيان به وجود آورده و ميآورند. و گاهي نيز با ارائه تفسيري نادرست از بعضي از آموزههاي آن، دشواريهايي را در مسير ترويج و پايبندي به آنها و در نتيجه در اعتقاد مردم نسبت به امام زمان ميآفرينند. اين جريان در طول تاريخ، تهديدي براي انديشه مهدويت بوده و در عصر حاضر نيز تهديدي جدي براي اين انديشه تابناک به حساب ميآيد. و يکي از ضرورتهاي پژوهش در عرصه مهدويت شناخت اين جريانها و عوامل و بسترهاي رشد آنها ميباشد که اصطلاحاً از آن با عنوان جريان شناسي مهدويت ياد ميشود. جريان شناسي مهدويت عبارت است شناخت جريانهايي که به نوعي در عرصه مهدويت فعال بوده و نوع فعاليت آنها اثرات نامطلوبي را در حوزه انديشه مهدويت ورفتارهاي متناسب با آن ايجاد ميکند.
يکي از اين جريانها جرياني است که با محوريت آقاي علي يعقوبي در اواخر دهه هفتاد شمسي شکل گرفته و هنوز هم کم و بيش به حيات خود ادامه ميدهد. وي در تاريخ ۱۳۴۴هجري شمسي در تهران متولد شده و تحصيلات خود را تا سطح ديپلم در اين شهر ادامه داده و در رشته پزشکي دانشگاه شهيد بهشتي مشغول به تحصيل ميشود ليکن به دليل مشکلاتي که براي وي پيش ميآيد از دانشگاه اخراج ميشود. پدرنامبرده آقاي زين العابدين يعقوبي در سال ۶۱ توسط عوامل گروهک منافقين به شهادت ميرسد. آقاي يعقوبي پس از ورود به عرصه اجتماع و حضور در دانشگاه فعاليتهاي انحرافي خود را آغاز ميکند[۱] وي ابتدا با برگزاري جلسات سخنراني براي دانشجويان، بسيجيان، و بچههاي هيئتي، کم کم افرادي را به دور خود جمع نموده و به طرح مباحثي همچون توحيد، ولايت و عوامل غيبت و ……. ميپردازد. پس از آنکه جلسات وي با اقبال نسبتاً خوبي روبرو ميشود جلسات خود را به صورت سخنراني هفتگي ادامه ميدهد. و حدود هفتصد تا هزار نفر نيز از قشر جوان، نهادها و ارگانهاي مختلف در اين جلسات شرکت مينمايند. و حاصل اين سخنرانيها به صورت جزواتي با عنوان نظام عالم (۸۵ جزوه) و نظام بشر (۴۴ جزوه) و به سوي ظهور (۲۰ جزوه) و همچنين کتابي با عنوان چهل شب با کاروان حسيني (حدوداً پانصد صفحه) منتشر شده است. وي همچنين مطالب خود را از طريق سايت اطلاع رساني Zohoor. Net در اختيار مخاطبين خود- البته با عناويني مستعار نظير آشپز کاروان- قرار ميدهد. آقاي يعقوبي به دليل پيشگويي عوامل ترور پدر خود، به مدت سه ماه و اندي نيز در حبس بوده و پس از اظهار ندامت آزاد ميشود. وي در غالب سخنرانيهاي خود ادعا ميکند مطالبي که بيان ميکند در تاريخ هزار و چهارصد ساله اسلام گفته نشده و اين سخنان حتي براي علماي شيعه نيز تازگي داشته و آنان از آوردن مثل آن و يا تکميل آن عاجز هستند. وي همچنين معتقد است هيچ فقيهي در ميان شيعه وجود نداشته و کسي غير از خودش جايگاه واقعي فقه را در نظام معارف اسلامي نميداند. و در بسياري از سخنرانيهاي خود به علماي شيعه حمله نموده و آنها رابه قصور در فهم معارف دين متهم ميکند. دربعضي موارد نيز تحدي نموده و آنها را به مبارزه و محاجه ميطلبد. و يکي از اهداف خود را از ذکر اين سخنان بيدارکردن علماي شيعه از خواب غفلت و نشان دادن راه به آنها معرفي ميکند.
هر چند سخناني که آقاي يعقوبي بر زبان ميراند بسيار ضعيفتر از آن است که نيازمند نقد و بررسي باشد اما با توجه به اينکه اين سخنان از سوي بعضي از اقشار جامعه مورد اقبال قرار گرفته است، ضروري مينمايد نقدي بر اين مطالب و پايه و اساس آنها و شيوههاي ورود وي در اين مباحث، نوشته شود.
اولين سوالي که درباره آقاي يعقوبي و هرکس ديگري که مثل آقاي يعقوبي به مباحث ديني ميپردازد مطرح ميشود اين است که منشاء اين مطالب کجا بوده و گوينده آن، نزد کدام عالم ديني درس خوانده است؟ و ميزان معلومات حوزوي وي چقدر بوده است؟ آيا اصولاً وارد شدن به اين گونه مباحث نيازمند کسب معلومات حوزوي و شاگردي کردن نزد علماي ديني ميباشديا خير؟
بدون ترديد سخن گفتن در حوزه مباحث ديني و برداشت و استنباط از گزارهها و آموزههاي دين همچون هر حوزه ديگري نيازمند تخصص لازم است. و تخصصهاي لازم براي برداشت ازمتون ديني عبارتند از: علم صرف، علم نحو، علم معانيبيان، علم منطق، علم اصول، علم رجال، علم دراية الحديث، علم قرائت، علم تفسير و بعضي علوم ديگر، که اصطلاحاً با عنوان علوم حوزوي از آنها ياد ميشود. و هر کس که از اين علوم بيبهره يا کم بهره باشد برداشت او، از متون ديني حتي براي خود وي حجيت نداشته و عذر آور نميباشد. چنين کسي مانند کسي است که بدون داشتن تخصص لازم درباره نقص فني خودرو، نسبت به نقص خاصي به باور و يقين رسيده است. وقتي عاقلانه به قضاوت درباره اين يقين مينشينيم حجيت آن را نسبت به خودروي خود صاحب اين يقين نيز انکار کرده و اقدام اين شخص را براي رفع نقص خودروي خود _ با استناد به اين مسئله که ممکن است کار، خراب تر شود _ تخطه مينمايم و صد البته معلوم است که به نظرات غير کارشناسي چنين شخصي نسبت به خودروي خودمان هيچ اعتنايي نميکنيم. در حوزه برداشت از متون ديني نيز امر به همين شکل است. يعني برداشت کسي که از تخصص لازم براي اين امر برخوردار نمي باشد(با علوم حوزوي آشنايي ندارد) از متون ديني، براي خود فرد و ديگران حجيت ندارد. يعني حتي خود اين شخص حق ندارد برداشت خود از متون ديني را ملاک عمل خويش قرار دهد. و اگر چنين کند و خطايي رخ دهد، در پيشگاه خداوند معذور نميباشد. و وقتي خود اين شخص، نسبت به برداشت خود، چنين، وضيعتي دارد، طبيعتاً ديگران هم نمي توانند به اين عقيده پايبند باشند. و ظاهراً آقاي علي يعقوبي از تخصص لازم براي استنباط از متون ديني برخوردار نميباشد. خود وي در اين باره چنين ميگويد:
اصلاً سواد حوزوي ندارم. کسي دو دقيقه با من صحبت کند متوجه ميشود، در همان دو سه دقيقه اول، و چه بسا با همان کلمات اول متوجه ميشود که بنده اصلاً سواد حوزوي ندارم[۲].
قطعاً چنين کسي، توانايي استنباط از متون ديني را ندارد. زيرا وقتي کسي اصلاً سواد حوزوي نداشته باشد يعني نزد هيچ عالم ديني درس نخوانده قطعاً با راه و روش استنباط از متون ديني آشنا نميباشد. حال اين سوال مطرح ميشود که آقاي يعقوبي مطالب خود را از چه کسي آموخته است؟ و نزد چه کسي شاگردي کرده است؟ وي در عين حال که اقرار ميکند اصلاًسواد حوزوي ندارد از شاگردي خود نزد معلمي گمنام سخن ميگويد:
« مباحث من از معلمي گمنام است که نام و نشان او گم است. بعضي سوال ميکنند معلم شما کيست؟ در جواب عرض ميکنم معلم من کسي است که اين مطالب را مطرح ميکند چه کسي ميتواند اين مطالب را مطرح کند؟ شايد کسي بگويد يک آدم معمولي. ميگويم باشد شما اينطور فکرکن. شايد کسي بگويد يک عالم. ميگويم شما هم اين طور فکر کن. شخص را با صفت بشناسيد نه با اسم. اسم گذرا است و موقت است سيماي انسان در عوالم ثابت است»[۳].
وي همچنين در ضمن تهاجم به علماي شيعه و برتر خواندن خود از آنها درباره معلم خود ميگويد:
« معلم بنده مدتي است که شهيد شده است و از غير او هم مطلب نميگيرم»[۴].
همچنين در جاي ديگري با حمله به علماي شيعه و اينکه اگر صد عالم، صد شبانهروز زحمت بکشند و بخواهند درباره حنيفيت سخن بگويند به اندازهاي که وي في البداهه در اين باره حرف دارد مطلب نخواهند داشت، درباره معلم خود ميگويد:« معلم بنده ۱۴۰۰ سال است که شهيد شده است»[۵]
اين معلم اگر چه طبق گفته آقاي يعقوبي ۱۴۰۰ سال قبل شهيد شده است ولي قرار است به وي فقه هم ياد بدهد آقاي يعقوبي در اينباره چنين ميگويد:
« تازه معلم من گفته: به تو فقه هم ميخواهم ياد بدهم.»[۶]
از مطالب فوق چنين بر ميآيد که منشاء مطالب آقاي يعقوبي غيب و الهام است. در غير اينصورت معلمي که از دنيا رفته است چگونه ميتواند به شاگرد خود علم بياموزد؟! مخصوصاً معلمي که صدها سال قبل از تولد شاگرد خود از دنيا رفته است؛ خود وي نيز به اين مطلب تصريح ميکند:
«بنده در خلال سفرها چيزهايي ديدم ديدهها را مطرح ميکنم[۷]»
«عقايدم براساس آن چيزهايي است که ديدهام نه چيزهايي که خواندهام براساس ديدههاست نه خواندهها»[۸]
وي در ابتداي جلسه اول سلسله بحثهاي نظام عالم پايه مباحث خود را اينگونه معرفي ميکند:
« پايه (محور) کار ما استنادات قرآني و حديث نيست پايه (محور) کار ما ديدهها و يافتهها هست. اين روش که عرض کردم خدمت شما طبق راهنمايي قرآن دنبال کرديم. قرآن دعوت به اين روش ميکند. معارف اين نيست که بنشينم يک آيه قرآن را بخوانيم در موردش بحث کنيم ببينيم چه ميفهميم بهرهاي که از اين طريق انسان ميبرد بسيار اندک است بايد طبق آدرسهاي قرآن، انسان حرکت کند و برود در صحنه، عملاً ببيند که در جاي جاي عالم چه چيزي قرار داده شده است.»[۹]
وي همچنين درباره جواز تقليد از فقهايي که صدها سال قبل ميزيستهاند چنين ميگويد:
« بنده به لحاظ ديدهها در عوالم بالاتر عرض ميکنم نيازي نيست، هيچ نيازي نيست. اگر مردم دراين زمان به رساله علامه مجلسي عمل کنند کافي است اين را دارم به لحاظ ديدهها عرض ميکنم»[۱۰]
وي همچنين بر اين باور است که حضرت ابراهيم براي تمام انسانها بجز اهل بيت و حضرت موسي و عيسي امام بوده و مستثني شدن اين افراد را به ديدههاي خود مستند ميکند:
« اينها را هم که عرض کردم در خلال سفرهايي که داشتيم ديده شده است……. ما در اينجا ديدههايمان را، يافتههايمان را به قرآن عرضه ميکنيم تا ببينيم به چه ميزان با قرآن انطباق دارد آيا خداوند تأييد ميفرمايد بعد به احاديث و سيره اهل بيت عرض ميکنيم. بعد کلام حضرات علما را مقايسه ميکنيم نه اينکه اين مطالب را به کلام علماء عرضه کنيم اين را دقت بفرمائيد که بنده اين مطالب را به کلام علماء عرضه نميکنم. زيرا اينها را بنده ديدهام ولي آقايان نشستهاند و استنباط کردهاند…… شأن اين ديدهها خيلي فراتر از استنباط حضرات علماي ۱۴۰۰ ساله است. چون اين ديدهها مال ما نيست»[۱۱]
با اين همه،به نظر ميرسد خود آقاي يعقوبي نيز به ديدههاي خود اعتماد چنداني ندارد از اين رو تصميم ميگيرد براي درک صحت و سقم ديدههاي خود آنها را به قرآن و سپس به روايات عرضه کند:
«ما در اينجا مطالبمان را، ديدههايمان را، يافتههايمان را به قرآن عرضه ميکنيم تا ببينيم به چه ميزان با قرآن انطباق دارد: آيا خداوند تأييد ميفرمايد بعد به احاديث و سيره اهل بيت عرضه ميکنيم»[۱۲] «در شبهاي آينده با توکل به خدا همين مباحث را ميبريم سراغ آيات قرآن، سراغ احاديث اهل بيت، سراغ سيره اهل بيت(ع)، عرضه ميکنيم تا ببينم آيا نتايج همين است؟ واقعاً اين حرفها درست است؟»[۱۳]
وي همچنين از امام حسين و امام زمان سلام الله عليها ميخواهد نقايص موجود در سخنان او را اصلاح کنند:
« ما هم در اين شب جمعه به ياد دور هم جمع شدن خوبان در کربلا، دور همديگر جمع ميشويم آن چيزهاي که ديديم و ياد گرفتيم را عرضه ميکنيم دردرجه اول بخاطر اينکه مولايمان (امام حسين) شونده کلاممان باشند و اگر مجتبي کنند حرف ما را اصلاح کنند اگر نقصي هست اصلاح کنند و اگر درست است تقويت کنند»[۱۴] « بحث نظام عالم بحث سنگيني است و شايد ما نيز در بعضي موارد اشتباهي کنيم لذا در درجه اول از مولايمان امام زمان ميطلبيم که کلاممان را، تفکرمان را و رفتارمان را اصلاح کنند»[۱۵]
وي اگر چه معتقد است ديدههاي خود را پس از عرضه به قرآن، موافق آن يافته است[۱۶] اما با اين حال تصريح ميکند که در بعضي مواردخطا کرده است:
« بعضي اوقات که بيشتر بررسي ميکنيم ميبينيم که در بررسيهايم اندکي اشتباه کردهام امشب ميخواهم سه مورد از اشتباهاتم را خدمت شما عرضه کنم تا …. آنها را اصلاح کرده باشيم»[۱۷] « نسبت به جلسه هفته گذشته هم نياز داريم که دو موضوع را توضيح بيشتر بدهيم ويا تا حدي اصلاح کنيم»[۱۸]
مطلبي که درباره عرضه ديدگاه آقاي يعقوبي به قرآن قابل تأمل بوده اين است که وي چنانکه قبلاً نيز اشاره شد تصريح ميکند که هيچ بهرهاي از علوم مربوط به فهم قرآن نداشته و هيچ اطلاعاتي از صرف و نحو عربي و علوم تفسيري ندارد سئوال اين است که چنين کسي چگونه ميتواند مفاهيم قرآني را از لابلاي آيات کشف نمايد تا ببيند آنچه که ديده است واقعاً همان چيزي است که قرآن ميگويد يا نه؟! به عبارت ديگر رجوع به قرآن در گرو توانايي فهم آيات آن است و چنين فهمي در گرو دانستن بسياري از علوم است که به عنوان علوم حوزوي شناخته ميشود. و آقاي يعقوبي تصريح ميکند ازاين علوم بيبهره است. بنابراين نميتواند ديدههاي خود را به قرآن عرضه نمايد تا از صحت آنها مطمئن شود. زيرا آقاي يعقوبي به دليل عدم آشنايي با صرف و نحو عربي، هيچ آشنايي با قرآن و مفاهيم مطرح شده در آن ندارد. مثل وي مثل شخص بيسوادي است که اصلاً درس نخوانده و حروف را هم نميشناسد چنين شخصي وقتي کتابي در دست ميگيرد هيچ درکي نسبت به محتويات آن ندارد. آقاي يعقوبي نيز تصريح ميکند که اصلاً سواد حوزوي نداشته و صرف و نحو نميداند (و نمونههايي در سخنان وي که دلالت به درستي اين اعتراف دارد نيز بسيار فراوان است) چنين کسي چگونه ميتواند ادعا کند که طبق راهنمايي قرآن فهميده است که انسان نبايد به مطالعه يکايک آيات قرآن بپردازد بلکه بايد برود در صحنه و عملاً ببيند درجاي جاي عالم چه چيزي قرار گرفته است؟! ثانياً: آقاي يعقوبي ميگويد يايه کار من بر ديدهها استوار است نه استنادات قرآني. و اين ، را طبق راهنمايي قرآن دنبال ميکنم حال اين سؤال مطرح ميشود که خود اين مسئله که بايد پايه کار چنين باشد نه چنان، آيا جزء ديدههاي وي ميباشد که بعداً مستند قرآني يافته است يا ابتداء آن را از قرآن اصطياد نموده و سپس دنبال ديدن رفته است؟ در صورت اول،آنچه واقعاً ملاک و ارزش ميباشد ديده آقاي يعقوبي است. و از آنجا که ديدههاي وي براي ديگران يعني مستمعين جزء شنيدهها ميباشد هيچ ارزشي براي آنها نخواهد داشت. و در صورت دوم، نيز بيارزش است زيرا آقاي يعقوبي به دليل عدم آشنايي با صرف و نحوتوان استنباط و برداشت از قرآن را ندارد. بنابراين روشي را هم که دنبال ميکند بيارزش ميباشد. ثانياً: اگر مي توان همين يک مورد را از قرآن استنباط نمود، چرا در ساير موارد نتوان به همين شيوه عمل کرده و قرآن را پايه کار و محور بحث قرار داد؟! مگر نه اين است که آقاي يعقوبي ديدههاي خود را به قرآن عرضه نموده و آنها را موافق قرآن يافته است از اين جا معلوم ميشود که به همان يافتههاي وي در قرآن نيز اشاره شده است. بنابراين اين سئوال مطرح ميشود که چرا آقاي يعقوبي شيوه رجوع به قرآن را تخطه نموده و گشت و گذار در عالم را به عنوان روش جايگزين پيشنهاد ميکند؟ اين سخن به معناي اين است که قرآن براي هدايت انسان کافي نبوده و بهرهاي که انسان از رجوع مستقيم به آن ميبرد ارزش چنداني ندارد. و اين مسئله از سوي خود قرآن تخطئه شده است زيرا خداوند، قرآن را کتاب هدايت ناميده است.
با توجه به آنچه گفته شد آقاي يعقوبي هم نميتواند به صحت ديدههاي خود اعتماد کند بنابراين چگونه از ديگران ميخواهد به ديدهها و ديدگاههاي او اعتماد کنند؟! ديگران بايد به چه ملاکي صحت و سقم گفتههاي او را بسنجند؟! با آنکه وي آنها را از رجوع به علماي دين و پرسش از آنها درباره صحت ديدگاههاي خود نهي کرده است. البته هنوز يک راه باقي است که ميتواند صحت گفتههاي آقاي يعقوبي را تاييد کند و آن هم معجزه است. يعني آقاي يعقوبي نيز همچون انبياء بايد براي صحت ادعاهاي خود معجزاتي اقامه نمايد. زيرا راه ديگري براي اين کار وجود ندارد. و ظاهراً معجزه وي شفاء دادن پيرزن سرطاني اهل قزوين است.
براي اينکه خواننده چنانکه بعضي از مريدان وي اظهار ميکنند گرامي بيشتر با ميزان توانايي آقاي يعقوبي براي برداشت از قرآن آشنا شود به يک نمونه از برداشتهاي وي اشاره ميشود.
در قرآن درباره حضرت عيسي آمده است: اذ قالت الملائکه يا مريم ان الله يبشرک بکلمه منه اسمه المسيح عيسي بن مريم وجيهاً في الدنيا و الاخره و من المقربين. و يکلم الناس في المهد و کهلاً و من الصالحين.[۱۹] معناي جمله فوق اين است: يادآور زماني را که ملائکه گفتند: اي مريم به درستي که خدا بشارت ميدهد تو را به کلمهاي از خودش که اسم او عيسي بن مريم ميباشد در حاليکه در دنيا و آخرت آبرومند بوده و از مقربين است و با مردم در گهواره و بزرگسالي سخن ميگويد و از صالحين است. حال ببينيم آقاي يعقوبي عبارت وجهاً في الدنيا و الاخره را چگونه معني ميکند:
«اين فرد (عيسي) در دنيا و آخرت وجهه عجيبي دارد دقت بفرمائيد وجيه به معناي آبرومند نيست بلکه ما بايد وجيه را به صورت وجه عجيب معني کنيم. چرا اين معنا؟ عرض ميکنم به لحاظ آن چيزي که قبلاً واقع شده است جلوهاي که عيسي در کودکي و به طور کلي در زمان حياتشان در دنيا داشتند بسيار عجيب بود. وجيه آن چيزي است که خداوند بر»
عيسي جاري کرد ايشان در دنيا و آخرت وجيه است آخرت يعني چه زماني؟ در آيات زيادي داريم که وقتي گفته ميشود آخرت: منظور زمان ظهور امام زمان است اين آيه هم با اين موضوع انظباق دارد. عيسي جلوهاي عجيب، وجههاي عجيب در دنيا و در زمان ظهور امام زمان دارد و ايشان جزء مقربين امام زمان است).[۲۰] چنانکه مشاهده شد آقاي يعقوبي وجيه را نه به معناي آبرومند بلکه به معناي وجه عجيب معنا ميکند و علت آن را اين ميداند که سخن گفتن عيسي در کودکي باعث تعجب شده است و واژه آخرت در اين آيه را نيز به معناي زمان ظهور امام زمان و زمان رجعت معني ميکند. و دليل وي براي اين سخن عجيب،نيز اين است که در يک جا واژه آخرت به معناي رجعت معنا شده است.[۲۱] و سپس ميگويد «اين آيه هم با اين موضوع انطباق دارد» در حاليکه به قرينه مقابله بين کلمه دنيا و آخرت در اين آيه به راحتي فهميده ميشود که منظور از آخرت در آيه ديار باقي است نه زمان رجعت و ظهور امام زمان. ثانياً: واژه دنيا که در اين آيه مبارکه آمده شامل زمان رجعت و ظهور ميشود. زيرا زمان رجعت و ظهور نيز جزء زمان دنيا ميباشد و محدود کردن آن به زمان زندگي اوليه عيسي در دنيا، بدون قرينه، ممکن نميباشد. و صرف اينکه در يک جايي، آخرت به زمان رجعت يا ظهور معنا شده است نميتواند قرينهاي براي محدوديت در معناي واژه دنيا در اين آيه و انحصار آن به زندگي اوليه حضرت عيسي باشد. آقاي يعقوبي به همين مقدار اکتفاء نکرده و با ضميمه کردن واژه صالحين در اين آيه به آيه ۶۹ سوره نساء (و من يطع الله الرسول فاولئک مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئک رفيقاً) تفسيري عجيب ديگري نيز ارائه ميکند. وي به استناد اينکه در بعضي از احاديث «حسن اولئک رفيقاً» به امام زمان تطبيق داده شده[۲۲] و استفاده اين نکته که حکومت امام زمان حکومتي رفاقتي است،[۲۳] يکي از مصاديق صالحين در اين آيه را حضرت عيسي ميداند و سپس نتيجهگيري ميکند که حضرت عيسي قبل از حضرت مهدي خواهد آمد و دليل وي نيز اين است که آيه ۴۶ سوره آل عمران (يکلم الناس في المهد و کهلاً و من الصالحين) که حضرت عيسي را جزء صالحين ميخواند جزء آيات مهدويت است زيرا در ذيل اين آيه حديثي وارد شده است که سخن گفتن عيسي در پيري (کهلاً) را به سخن گفتن وي درزمان امام مهدي معني ميکند وي همچنين به کمک آيهاي که انبياء را به عنوان شاهد بر بندگان معرفي ميکند[۲۴] کلمه شهداء در آيه ۶۹ سوره نساء را نيز به انبياء معني ميکند و سپس آيه ۶۹ را اين گونه ترجمه ميکند
«کسي که از خدا و رسول اطاعت کند در زمان ظهور امام زمان در معيت برخي از …… انبياء قرار ميگيرد»[۲۵]
و سپس از همين آيه مفهوم ديگري را بدست آورده و آن را توالي مينامد:
«اگر صالحين قبل از «و حسن اولئک رفيقاً» پا به دنيا ميگذارند پس شهداء، هم قبل از انبياء پا به دنيا ميگذارند. يعني انبياييکه خداوند از آنها ميثاق گرفته که ايمان بياورند و حضرت رسول الله را نصرت کنند بايد خودشان شاهد ماجراي خودشان و شاهد ايمان و نصرت خودشان باشند و بايد به خاطر شاهد بودنشان پايه دنيا بگذارند. رجعت اين دسته از انبياء قبل از آمدن صالحين است و آمدن صديقين قبل از آمدن شهداء است.»[۲۶]
در حاليکه اگر مراد از شهداء انبيا باشد در اين صورت مراد از نبيين در آيه چه کسي خواهد بود؟ حتماً آقاي يعقوبي در جواب ميگويد مراد از نبيين در اين آيه انبياء ديگري هستند که جزء شهدا نيستند ولي اين سخن برخاسته از عدم آشنايي با استعمالات قرآن است . زيرا کلمه تبيين جمع محلي به الف و لام است و چنين کلمهاي همه مصاديق خود را شامل ميشود. بنابراين نميتوان کلمه شهداء در اين آيه را به انبياء تطبيق داد. زيرا تکرار در آيه لازم ميآيد. ثانياً استفاده قوالي از اين آيه نشان دهنده عدم آشنايي آقاي يعقوبي با ادبيات عرب و در نتيجه عدم توانايي فهم درست قرآن است زيرا اگر چه در اين آيه، کلمه تبيين و صديقين و شهداء و صالحين به ترتيب ذکر شده است ولي اين مسئله به معناي لزوم ترتيب در حشر با آنها نميباشد زيرا اين کلمات با حرف و او به هم ديگر عطف شدهاند و در ادبيات عرب آمده است که «واو» لزوم ترتيب در معنا را نميرساند.
ثالثاًً: معناي آيه مذکور اين است: کساني که، از فرامين خدا و رسول اطاعت کنند با کساني که خدا به آنها نعمت داده از پيامبران و صديقين و شهدا و صالحين همراه خواهند شد و سپس ميگويد و حسن اولئک رفيقاً که يعني آنها (پيامبران و صديقين و ….) همنشينان خوبي هستند. واژه اولئک در جمله «حسن اولئک رفيقاً» جمع بوده و همه کساني را که در اول آيه به آنها اشاره شد شامل ميشود. در حاليکه آقاي يعقوبي اين جمله را مخصوص امام زمان کرده است. بنابراين اگر از اين جمله استفاده ميشود که امام زمان با مردم رفاقتي رفتار ميکند بايد پذيرفت که همه انبياء و شهدا و صديقين و صالحين نيز چنين بودهاند زيرا جمله حسن اولئک رفيقاً شامل آنها نيز ميشود.
رابعاً: در ذيل همين آيه غير از روايتي که آقاي يعقوبي به آن استناد کرده «و حسن اولئک رفيقاً»ً را به امام زمان تطبيق ميدهد حديث ديگري نيز در تفسير اين آيه وارد شده و اين جمله را به همه امامان دوازدهگانه تطبيق ميدهد: …. قال رسول الله صلي الله عليه و آله في قوله: اولئک مع الذين انعم الله عليهم من النبييين، انا و الصديقين علي و الصالحين حمزه و حسن اولئک رفيقاً الائمه الاثني عشر بعدي.[۲۷] و به نظر ميآيد اين حديث به واقع نزديکتر باشد تا حديثي که آقاي يعقوبي به آن استناد کرده است. زيرا در آن حديث، شهداء به امام حسن و امام حسين و صالحين به امامان بعد از امام حسين حس اولئک رفيقاً نيز به مهدي تطبيق داده شده است[۲۸] چنانکه مشاهده ميشود در اين حديث، امام زمان هم در صالحين داخل شده است و هم به حسن اولئک رفيقاً تطبيق داده شده است و اگر چنانکه آقاي يعقوبي ميگويد در اين آيه توالي رعايت شده و صالحين بايد قبل از حسن اولئک رفيقاً بيايند، پس امام مهدي بايد قبل از خودش به دنيا بيايد و اين مسئله ممکن و معقول نميباشد.
دقت در همين يک نمونه به خوبي نمايانگر اين نکته است که آقاي يعقوبي صلاحيت و توانايي برداشت از قرآن را نداشته و سخنان وي بافتههاي ناقصي بيش نيست که ارزش علمي نداشته برخاسته از ؟؟؟ مهميهاي وي از آيات قرآن است از همين روست که سخنان وي عجيب به نظر ميرسد و تاکنون از هيچ يک ازعلماي اسلام شنيده نشده است. مشکل عمده آقاي يعقوبي در تفسير آيات قرآن اين است که تفاوت تطبيق با تفسير را نميداند و بسياري از رواياتي که وي به استناد آنها آيات قرآن را تفيير کند در واقع رواياتي هستند که وقايع ظهور با آنها تطبيق داده شده است. مثلاً در روايات شيعه در ذيل آيه «و ذکرهم بايام الله[۲۹] ايام الله » به روز رجعت (يا مرگ) و قيام امام زمان تطبيق داده شده است.[۳۰] مخاطب اين دستور نيز حضرت موسي است. يعني خداوند به او امر فرمود که قوم خود را از تاريکيها ما خارج کرده و به سوي نور هدايت کند و ايام الله را به آنها يادآوري کند[۳۱] و ايام الله در کتابهاي تفسيري شيعه به نعماتي که خداوند به بنياسرائيل و يا اقوام گذشته عطا کرده تفسير شده است. و در روايت امام صادق نيز به همين معنا اشاره شده و ايام الله را به نعمات خداوند تفسير کرده است[۳۲]. ولي آقاي يعقوبي تنها به استناد روايتي که روز قيام امام زمان را مصداق يوم الله ميداند تفسيري عجيب از اين آيه ارائه کرده و نقش بسيار پررنگي را براي حضرت موسي و قوم بنياسرائيل در بر پايي ظهور قايل شده و تمام تلاشهاي موسي براي نجات بنياسرائيل را مانوري کوچک براي حصول آمادگي به منظور شرکت در برنامههاي به سوي ظهور، قبل از ظهور امام زمان ميداند[۳۳] در حالي که چنين برداشتي از اين آيه از اساس غلط است. زيرا صرف تطبيق ايام الله با روز قيام امام زمان به اين معني نيست که حضرت موسي مأمور ميباشد تا مسائل مربوط به قيام امام زمان را به قوم خود يادآور شده و آنها را در مسير به سوي ظهور حرکت دهد.
نکته ديگري در اين جا حائز اهميت بوده و به درخواست آقاي يعقوبي از امام حسين و امام زمان براي اصلاح اشتباهات احتمالي وي مربوط ميشود و در عين حال بيانگر عدم توانايي وي براي فهم مفاهيم قرآن نيز ميباشد مطلبي است که وي از آن به عنوان عنايت امام زمان نسبت به خود ياد ميکند:
«مولاي من شب جمعه گذشته زماني که آيه ۲۶ سوره جن در مورد علم غيبت را ميخواندم – به عنوان تشکر از مولاي خودم صحبت ميکنم-«عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه احداً الا من ارتضي» خدا عالم غيب است براحدي غيبش را ظاهر نميکند الا من ارتضي من رسول، بنده معني کردم مگر کسي که مورد رضايت رسول قراربگيرد. بعداً يکي از دوستان گفت آيا شما اشتباه نکردي؟ گفتم : چطور؟ گفت الا من ارتضي من رسول يعني مگر اينکه خدا از يکي از رسولان را ميشود ماجرا به رسولان محدود شده است. گفتم من خودم را به دست صاحب سپردم ولي فکر نميکنم اشتباه شده باشد به معناي آيه نگاه کردم ديدم که بله مثل اينکه ما اشتباه کرديم»[۳۴]
اين سخن از چند جهت قابل بررسي است. نخست اينکه آقاي يعقوبي براي درک اين که بداند اشتباه کرده است يا نه؟ ناچار شده است به ترجمههاي فارسي قرآن که همين علماء نوشتهاند رجوع کند بنابراين چگونه ميتواند همه اين علماء را تخطئه نموده و روش همه آنها را در طول تاريخ اسلام اشتباه بداند. و معتقد باشد که سخنان وي در طول ۱۴۰۰ سال تا اسلام بينظير است؟!
ثانياً: آنچه را که آقاي يعقوبي از آن به عنوان عنايت امام نسبت به خود ياد ميکند اين نيست که شخصي آمده و اشتباه وي را گوشزد کرده است. بلکه وي فکر ميکند بدون اينکه بداند مورد توجه امام بوده و معنايي را که براي آيه ذکر کرده در واقع صحيح بوده است. وي در ادامه سخن خود، چنين ميگويد:
«رفتم جستجو کردم سه تا حديث ذيل اين آيه در کتاب علم غيب مرحوم آيه الله نمازي شاهرودي- محدث عجيب و غريبي است و شخص بسيار بزرگواري است- يافتم خيلي جالب بود. يکي از احاديث که نقل کرده است از قول تفسير قمي ميباشد که ميفرمايد«قل ان ادري اقريب ما توعدون…… الا من ارتضي من رسول»….. يعني علي المرتضي پسنديده و از رسول است. و در حديث ديگر هست که مولا امير المؤمنين به سلمان حديث مفصلي را ميفرمايند که قسمتي از آن اين است من هستم پسنديده شده از رسول که خداوند مرا بر غيب خود آگاه فرمود……… يا در حديث ديگر است که حکمت و علم غيب به امام بخشيده شده است ……….. خدا را شکر کردم آن چيزي که گفتيم اشتباه نبود کهگاه ميخواهيم خطا کنيم اما صاحبي بالاي سرمان است مواظبت ميکند نميگذارد خطا کنيم»[۳۵]
ولي آيا واقعاً آقاي يعقوبي خطا نکرده است؟ بهتر است اين موضوع را از قول خود اميرالمومنين بشنويم تا بدانيم واقعاً منظور از المرتضي من الرسول که در حديث آمده چه چيز است؟ امير المؤمنين در حديثي بعد از توصيف اتراک و سؤال شخصي از او که مگر به شما علم غيب عطاء شده است؟، با خنده فرمود:«اي برادر کلبي آنچه گفتم علم غيب نبود بلکه يادگرفتههاي خود از صاحب علم (پيامبر) را بيان کرده ام»[۳۶] امام کاظم سلام الله عليه نيز در پاسخ کسي که درباره علم غيب امامان پرسيد، فرمود: علوم غيبي ائمه ارثي است که از پيامبر صليالله عليه و آله به آنها رسيده است[۳۷] همچنين محمد بن فضل هاشمي نقل ميکند که امام رضا به ابن هذاب فرمود: اگر به تو خبر دهم که به زودي به خوني که با تو خويشاوندي دارد مبتلا خواهي شد مرا در اين امر تصديق ميکني؟ گفت: نه چون غيب را فقط خدا ميداند. امام رضا فرمود: مگر خداوند نفرده است: عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه احداً الا من ارتضي من رسول» رسول خدا نزد خدا مرتضي (مورد رضايت) است و ما نيز ورثه آن رسولي هستيم که خدا او را بر آنچه از غيب خود که خواست آگاه نمود. پس ما آنچه واقع شده و تا قيامت واقع ميشود را ميدانيم»[۳۸] علامه طباطبايي نيز بعد از نقل اين حديث ميگويد: اخباري که در اين باب وارد شده فوق شمارش بوده و مفاد آنها اين است که پيامبر غيب را با وحي از خدا اخذ مينمود و ائمه غيب را به وراثت از رسول خدا اخذ ميکردند[۳۹] با توجه به آنچه بيان شد معلوم ميشود که منظور از واژه المرتضي من الرسول که در سخنان امير المومنين آمده بدان معنا نيست که من چون مورد رضايت رسول خداهستم پس خداوند نيز مرا بر غيب خود آگاه نموده است زيرا اصولاً اين معني (هرکس مورد رضايت رسول باشد خدا او را بر غيب آگاه ميکند) خلاف آيه ۲۶ و ۲۷ سوره جن ميباشد. زيرا مفاد اين آيه همان است که آن شخص، بعد از مجلس دوازدهم نظام عالم، به آقاي يعقوبي تذکر داده است بنابراين المرتضي من الرسول که در سخنان امير المومنين آمده يا بايد به کمک ساير احاديثي که در باب چگونگي آگاهي ائمه از علم غيب وارد شده، بر اخذ علم غيب از رسول خدا به عنوان وراثت حمل شود ويا بايد درباره معناي آن سکوت اختيار نموده، و علم آن را به خود آن حضرت واگذاشت زيرا مفاد آن با مفاد آيه ۲۶ و ۲۷ سوره جن سازگاري ندارد.
اين مطلب که مورد دقت و بررسي قرار گرفت يک نمونه از مسائلي بود که آقاي يعقوبي آنها را عنايت مولي نسبت به خود ميداند و معلوم شد که عنايتي در کار نبوده و وي واقعاً اشتباه کرده است و از کجا معلوم که همه آنچه را که وي عنايت امام زمان نسبت به خود و سخنان خود ميداند از اين قسم نباشد؟!
[۱] – وي درباره چگونگي وارد شدن خود دراين عرصه چنين ميگويد: …. حدود پانزده سال پيش من هم مشغول زندگي خودم بودم بهترين موقعيتها را داشتم ايام محرم شد کتاب منتهي الامال را برداشتم که بخوانم رسيدم به اين جمله -خيلي هم سخت گريه ميکنم بنده- رسيدم به اين جمله که اسب امام حسين (صلوات الله عليه) تنها به سوي خيمه ها برگشت. يک دفعه گفتم: بله! دوباره خواندم سه بار خواندم از تمام صفحههاي که نوشته شده بود، ترسيم شده بود گذشتم از اين صحنه نتوانستم عبور کنم گفتم: ديگر نميتوانم طاقت بياورم. درس پزشکي ميخواندم رها کردم. موقعيتهايي داشتم همه را کنار گذاشتم گفتم ديگر نميتوانم، من به زندگي خودم مشغول باشم و اسب مولاي من تنها برگشته باشد، اين ماجرا اثر عجيبي گذاشت، پيمان بستم تمام زندگيمان را، تمام وجودمان را براي مولايمان قراربدهيم. (نظام عالم جلسه تاريخ ۱۲/۲/۸۱، ص۱۸ و ۱۹).
[۲] -بنده را ميبينيد که بعضي وقتها کلمات را اشتباه ميگويم از همين جا نتيجه بگيريد که بنده امي هستم ميبينيد علوم تفسيري بلد نيستم، ميبينيد علوم حديثي بلد نيستم، ميبينيد صرف و نحو را درست و حسابي بلد نيستم از اينجا نتيجه بگيريد که بنده به محبت الهي پشيزي از اين سوادهاي امروزي را ندارم. از اين سوادهايي که معمولاً ساخته اين و آن است اينها را خود آقايان در خلال اين سالها ساختهاند …..اصلاً سواد حوزوي ندارم…..) (چهل شب با کاروان حسيني، ص۲۱۲،) اين سخنان شباهت بسياري به ديدگاه علي محمد باب (مؤسس فرقه بابيه) درباره علم صرف و نحو دارد « وي مدعي بود که بايد قواعد کهنه صرف و نحو آن زبان عربي را کنار بگذارد» ( رائين اسماعيل، انشعاب در بهائيت، ص ۴۴، ناشر: موسسه رائين، به نقل از پايگاه عمومي انگليس.) وي همچنين ميگويد:« نحو را در حضرت حق گناهي بود تا کنون بدان گناه مأخوذ و محبوس بود. اينک به شفاعت من رستگار شد. پس اگر موفوعي را مجرور يا مفتوحي را مکسور بخواني زياني نباشد.» ( ناسخ التواريخ، ج۳، ص۶۰)
[۳] -سلسله بحثهاي نظام عالم، جلسه ۲۹/۱/۸۱
[۴] – …… وقتي به آقايان ميگوييم شما فقيه هستيد شما اسلام شناس نيستيد ميگويند: نه هستيم . هستيد؟ جداً ميگويند؟ باشد خداوند اوج اسلام را دين مرضي مطرح ميکند يکي از آقايان قم بيايد و دين مرضي را توضيح دهد هر چقدر هم مهلت بخواهد دارد. به من هم ناگهان بگويند تو هم بيا صحبت بکن. بنده هم ميآيم و در مورد دين مرضي صحبت ميکنم آن آقا هر چند جلسه که ميخواهد صحبت کند بنده يک ساعت صحبت ميکنم بعد ببينيد که آن آقا در چندين جلسهاش بيشتر مطلب دارد يا بنده؟ آنها اين همه اساتيد دارند ولي معلم بنده مدتي است که شهيد شده است…..» چهل شب با کاروان حسيني، ص ۱۴۳
[۵] – …… صد عالم، صد شبانه روز زحمت بکشند بعد از صد شبانهروز تحقيق و تفحص، يک نفر به نمايندگي بيايد اينجا و حنيفيت را مطرح کند………… وقتي آنها اينجا حسابي صحبت کردند بگويد فلاني بيا اينجا في البداهه درباره حنيفيت صحبت کن. بنده هم في البداهه صحبت ميکنم…. معلم بنده ۱۴۰۰ سال است شهيد شده است ]در حاليکه[ معلمهاي شما حالا زنده هستند و شما ميتوانيد سراغ آنها برويد و از آنها مطلب بگيريد.
چهل شب با کاروان حسيني، ص ۲۱۰٫
[۶] – چهل شب با کاروان حسيني، ص ۲۱۰٫
[۷] -نظام عالم، جلسه ۱۲/۲/۸۱
[۸] -نظام عالم، جلسه ۱۱، ص۵٫
[۹] – نظام عالم جلسه ۱، ص۳٫
[۱۰] – نظام عالم، جلسه ۷، ص۹
[۱۱] -نظام عالم، جلسه ۹، ص ۹٫
[۱۲] – نظام عالم، جلسه ۹، ص ۱۲٫
[۱۳] – نظام عالم، جلسه ۸، ص۷٫
[۱۴] – نظام عالم، جلسه ۷، ص۱٫
[۱۵] – نظام عالم، جلسه۹، ص۲٫
[۱۶] -…….. «به هر حال در اين شبهاي جمعه ما عقايد و ديدههايمان را به قرآن عرضه ميکنيم و خدا را شکر ميکنم که در خلال اين چند جلسه هنگامي که به قرآن رجوع کرده ايم ….. ديدهها را درست يافتهايم و قرآن آنها را تصديق کرده است» نظام عالم، جلسه۹۱، ص۶٫
[۱۷] – نظام عالم، جلسه ۱۱، ص۷
[۱۸] – نظام عالم، جلسه۱۲، ص۲۴٫
[۱۹] . آل عمران ۴۵ و ۴۶٫
[۲۰] . به سوي ظهور، جلسه ۱۲، ص ۴ و ۵٫
[۲۱] . …. عن احدهما في قول الله: و من کان في هذه اعمي فهو في الآخره اعمي و اضل سبيلاً (الاسراء ۷۲) فقال: الرجعة
مجلسي، بحارالانوار، ج ۵۳، ص ۶۷٫
[۲۲] عن الباقر عليه السلام: المراد بالنبيين المصطفي و بالصديقين المرتضي و بالشهداء الحسن و الحسين عيله السلام و بالصالحين تسعة من اولاد الحسين و حسن اولئک رفيقاً المهدي عليه السلام.
[۲۳] . در زماني که امام زمان ظهور ميکنند با اينکه امام عالم هستند با اينکه ملک عالم هستند ولي به جاي اينکه با مردم رفتار ملک با رعيت را داشته باشند رفتاري رفاقتي دارند کل اين ايه مربوط به ماجراي ظهور امام زمان است در ظهور امام زمان مردم با امام رفاقتي رفتار ميکنند با هم رفيق هستند يک رفيق دنبال رضايت رفيق خود است رفيق دنبال رشد و تأمين نيازهاي رفيق خود است ….
به سوي ظهور، جلسه ۱۲، ص ۴٫
[۲۴] . آقاي يعقوبي براي اثبات اين نکته به آيه ۸۱ و ۱۴۰ سوره آل عمران استناد ميکند.
[۲۵] . به سويظهور، جلسه ۱۲، ص ۸٫
[۲۶] . به سوي ظهور، جلسه ۱۲، ص ۸٫
[۲۷] . بحار الانوار ج، ۲۳، ص ۳۳۶، حديث ۴٫
[۲۸] . عن الباقر عليه السلام: المراد بالنبيين المصطفي و بالصديقين المرتضي و بالشهداء الحسن و الحسين عليهما السلام و بالصالحين تسعه من اولاد الحسين عليهم السلام و حسن اولئک رفيقاً المهدي عليه ااسلام.
بحارالانوار ج ۲۳، ص ۳۳۷، حديث ۵٫
[۲۹] . سوره ابراهيم ۵٫
[۳۰] . بحارالانوار، ج ۷ ، ص ۶۱ ، حديث ۱۳٫
[۳۱] . و لقد ارسلنا موسي بايتنا ان اخرج قومک من الظلمات الي النور و ذکرهم با يام الله سوره ابراهيم، آيه ۵٫
[۳۲] . عياشي،تفسير، ج ۲، ص ۲۲۲، انتشارات کتابخانه علميه اسلاميه، تهران.
[۳۳] . بعداً به صورت مفصل به اين بحث اشاره ميشود.
[۳۴] – نظام عالم، جلسه ۱۳، ص۱۸٫
[۳۵] -نظام عالم، جلسه ۱۳، ص ۱۸٫
[۳۶] -نهج البلاغه، جلد ، ص۱۰، تحقيق شيخ محمد عبده، انتشارات دارالمعرفه، بيروت، خطبه۱۲۸
[۳۷] -………جعلت فداک انهم يزعمون انک تعلم الغيب:فقال عليه السلام: سبحان الله ضع يدک علي رأسي فو الله ما بقيت شعرة فيه و لا في جسدي الا قامت ثم قال: لا و الله ماهي الا وراثة عن رسول الله صلي الله عليه و آله. علامه اميني، الغدير، جلد ۵، ص۵۸ انتشارات دارالکتاب العربي، بيروت به نقل از مجلس سوم از کتاب امالي شيخ مفيد، ص۲۳، تحقيق علي اکبر غفاري، انتشارات جامعه مدرسين
[۳۸] – قطب الدين راوندي، الخرائج و الجرائح، جلد۱، ص۳۴۳، ناشر: موسسه الامام المهدي.
[۳۹] – علامه طباطبايي، الميزان ج ۲۰، ص ۶۴، انتشارات اعلمي بيروت، ذيل تفسير آيه ۲۶ سوره جن.
نظرات شما عزیزان: